همه به فکر تغییر دادن دنیا هستند.
اما هیچ کس به فکر تغییر دادن خودش نیست!
🌹لؤ تولستوی🌹
- ۰ نظر
- ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۷:۴۶
همه به فکر تغییر دادن دنیا هستند.
اما هیچ کس به فکر تغییر دادن خودش نیست!
🌹لؤ تولستوی🌹
روزى عزیزى میگفت چرا خانمهاى ایرانى که پا به سن میگذارند دیگر به خودشان نمیرسند؟ دیگرى در جوابش گفت : اتفاقا خیلى هم به خودشون میرسند . میدونى که بالاترین میزان مصرف لوازم ارایش در جهان ، در ایران است و بالاترین میزان عمل هاى جراحى زیبایى در ایران انجام میشود!
این همه تفاوت دیدگاه، انسان را به فکر فرو میبرد!
واقعا چرا با وجودى که به قول ایشون خانم هاى ایرانى بیشترین میزان لوازم ارایشى رو مصرف میکنند و بیشترین میزان جراحى هاى زیبایى رو انجام میدهند ،باز هم زیبا نیستند تا جایى که به نظر میرسه اصلا به خودشون نمیرسند!!
ایا انها راه را به اشتباه نرفته اند ؟ ایا مفهوم واقعى زیبایى رو درست درک کرده اند؟
شاید باید به انها متذکر شد که به خود رسیدن به معنى هر ماه عوض کردن رنگ مو و کاشتن مژه و ناخن و اکستنشن نیست. به معنى تزریق ژل و بوتاکس و تاتو و کاشت گونه نیست.اینها نه تنها موجب زیبایى نمیشوند چه بسا مصداق بارز نازیبایى هستند.
به خود رسیدن یعنى ورزش کردن ، نوشیدن اب ، تغذیه صحیح .یعنى بعد از چهل سالگى و بعد از زایمان مراقب هیکلت باشى و لباس شیک و مد روز بپوشى. یعنى کتاب بخوانى ،موزیک گوش کنى ،فیلم ببینى و مسافرت برى .یعنى با بچه هات کارتون ببینى و سربه سرشون بذارى ،یعنى با شوهرت زیر باران قدم بزنى حرف بزنى و از ته دل بخندى.مراقب سلامت پوست ، مو و دندانت باشى و همیشه اراسته و شکیل به نظر برسى.
به خود رسیدن یعنى ارزش دادن به خود یعنى وقت صرف کردن براى خود .یعنى بالا بردن اطلاعات یعنى بالا بردن اعتماد به نفس.
چرا اینقدر مفهوم زیبایى در ایران تغییر کرده ؟
گفتم : "الهی به امید تو "
و صدایی از آسمان آمد و گفت :
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
تو نه ، شما 😐😐
👏👏👏👏نکته ظریف قرانی👇
آیا میخواهید بدانید اول هر جزء در کدام صفحه از قرآن کریم وجود دارد؟
سؤال :اگرکسی ازشما بپرسد شماره صفحه ای که جزء نهم با آن شروع میشود چنداست چه پاسخ خواهید داد؟
نگران نباشید پاسخ خیلی آسان است.ً
جزء نهم یعنی شماره 9یک را از نه کم می کنیم
می شود 8هشت را در 2 ضرب می کنیم میشود: 16
سپس شماره 2 را به سمت راست شماره 16 اضافه می کنیم میشود: 162
این شماره همان صفحه ای است که جزء نه با آن شروع می شود
با هم یک مثال دیگر را تکرار میکنیم
مثلآ:جزء بیست ویکم؟
21-1 = 20
20 × 2 = 40
شماره دو را به سمت سمت راست 40 اضافه میکنیم میشود: 402
نتیجتا ًاینکه جزء 21 واقع است در صفحه 402برای دیگران بفرستید تا در اجر آموخته اش سهیم باشید.
واژگان دردسرآفرین
بیابان desert
دسر dessert
------
به جز except
پذیرفتن accept
------
مردن die
رنگ کردن dye
------
تاثیر گذاشتن affect
اثر effect
------
اجازه گرفته allowed
با صدای بلند aloud
------
محراب altar
تغییر کردن، دادن alter
------
برهنه bare
تحمل کردن bear
------
نامطبوع coarse
دوره course
------
کشمش currant
کنونی current
------
شورا council
مشورت counsel
------
دوگانه dual
جنگ تن به تن duel
------
خودنمایی flaunt
تمسخر flout
------
رسماً formally
قبلاً formerly
------
آرام quiet
کاملاً quite
------
سبک lightening
روشن شدن lightning
------
شل loose
از دست دادن lose
------
بادبان sail
فروش sale
------
دوختن sew
بذرپاشی sow
------
درد pain
جام pane
------
آرامش peace
تکه piece
------
شخصی personal
کارکنان personnel
------
ساکن stationary
نوشت افزار stationery
------
کمر waist
تلف کردن waste
------
هوا weather
آیا whether
🌹خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم!
راه رود جاری احساسمان را سد کنیم!!!
💖عشق، در هر حالتی خوب است؛
خوبِ خوبِ خوب
پس نباید با "اگر" یا "شاید" آن را بد کنیم!!!
🌊دل به دریا میزنم من...
دل به دریا میزنی؟
تا توکّل بر هر آنچه پیش میآید کنیم!!!
🎢جای حسرت خوردن و ماندن،
بیا راهی شویم,
پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم!!!
💪میتوانی، میتوانم، میشود؛
نه! شک نکن
باورم کن تا "نباید" را "فقط باید" کنیم!!!
🌍زندگی جاریست؛
بسم الله... از آغاز راه...
نقطههای مشترک را میشود ممتد کنیم!!!
🌳آخرش روزی بهار خندههامان میرسد!
💞پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد کنیم!!!
ساعت 6صبح رسیدم آبادان هوا تاریک و روشن بود دیدم یکی رفته بالای دکل به دور نگاه میکنه بقیه پایین بهش میگن
بزنیم
یارو از بالا میگفت
نه نزنین
تا نیش آفتاب درومد گفت
بزنین
.
.
.
.
.
.
.
همه......
.
.
.
ترسناکترین داستان های چندخطی
با صدای چند ضربه به شیشه از خواب بیدار شدم، اول فکر کردم صدا از پنجره میاد، تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...
-------------------------------------------
زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا اینقدر سنگین نفس می کشم؟ من سنگین نفس نمی کشیدم...
-------------------------------------------
زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خونمون شده. دو سال پیش یه دزد وارد خونمون شد و زنم رو کشت...
-------------------------------------------
با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی می خونه، روی تخت جابجا شدم و دستم خورد به زنم که کنار من خوابیده بود...
-------------------------------------------
من همیشه فکر می کردم گربه من یه مشکلی داره، آخه همیشه بهم ذل می زد تا اینکه یه بار که دقت کردم فهمیدم همیشه به پشت سر من ذل میزده...
-------------------------------------------
هیچ چیز مثل خنده یه نوزاد زیبا نیست مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و خونه تنها باشی...
-------------------------------------------
بچم رو بغل کردم و توی تختش گذاشتم که بهم گفت: "بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه" منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم. زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت: "بابایی یکی رو تخت منه"...
-------------------------------------------
یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود، من تنها زندگی می کنم...
-------------------------------------------
یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش می کرد، واسه همین بلند شکه که بره پایین، وقتی به پله ها رسید و خواست که بره پایین، مامانش به داخل اتاق کشیدش و گفت: "منم شنیدم!"....
-------------------------------------------
آخرین چیزی که دیدم، ساعت رومیزیم بود که 12:07 دقیقه رو نشون می داد و این زمانی بود که یه زن ناخون های بلند و پوسیده اش رو تو سینم فرو کرد و با دست دیگش جلوی دهنم رو گرفته بود که صدام در نیاد. یهو از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که خواب می دیدم، که چشمم به ساعت رومیزیم افتاد... 12:06.... در کمد دیواریم با یه صدای آروم باز شد...
یاد دارم در غروبی سرد سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،
داد می زد: "کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم"،
اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!
سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،
بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،
صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،
باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،
"دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،
خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟!!"
زنده یاد، قیصر امین پور
تازه فهمیدم که بامردم مدارا مشکل است.
زندگی کردن کنار کور و کرها مشکل است.
پیش ازاین دنبال راز عاشقی بودم ولی.
تازه فهمیدم که حل این معما مشکل است.
گم شدم در نقش ها دیدم که بعداز آن چه قدر.
زندگی با نسخه های المثنی مشکل است.
این که لیلا باشی و مردم زلیخایت کنند.
این که حوا باشی و محکوم دنیا مشکل است.
سالها دور از خودت پنهان شوی در قاب ها.
پشت لبخندی بریزی غصه ها را مشکل است.
این جهان رویای بی پایان مشتی آرزوست.
واقعیت دارد اما لمس رویا مشکل است.
خواستم برگردم از این سرنوشت اما نشد.
برخلاف رود رفتن سمت دریا مشکل است.
زندگی را ای دل غمگین من آسان بگیر.
ناگهان دل گفت:من میخواهم اما مشکل است...